بوى سيب ....
يكى از ميان اين همه كافى ، سرزنشم ميكنى !
به چه جرمى ، تو خود مجرم روزهاى پر دردى
، بى صدا آمدم ، تا نترسى ، فرياد از اين همه بى دردى زشت يا زيبا ،
كداميك . عاشقى عاشق باش ! كه عشق را بهاهنه كردى كه باشى ،
حال سوختى ، اين بازى سوختن دارد ، به ياد گرگم به هواى روزهاى بچگى .
آرام باش ، كه آرامشى وجود ندارد ، تلخ باش كه تلخى را به كام تو گوارا تر است
، سرد باش كه گرماى تنت از آن ديگريست ، ناراحتى ؟
خدا به همراهت
بوى سيب را شستم از ميان لباسم ، گناه خورده سيب را تا به كى
،از سيب بيزارم از درخت آن بيم ناك . زندگيم در پاى درخت سيب گذشت ،
بيزارم از ناگفته هاى زندگيم شانه خالى كنم ،
بمانم يا بروم ،
سرد اما پر اميد در حسرت سيبى ديگر كه از شاخه بيفتد ، تا باز بوى سيب را تجربه كنم ،
ناخواسته به اينجا رسيدمو خواسته در اينجا ميمانم ، تا به 13 سيب
. سيب 13كه از شاخه افتاد آن را در كنارى ميگذارمو خون گريه ميكنم ،
از بابت آن 12سيب ، شاهد ميخواهم ، سيب سيزدم را شاهد ميگيرم ،
بر آن نقش از خود ميكشم به آب مى اندازم ، تا دور دست
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: asheghane, love , عشق , عاشقانه , ,